Freitag, 28. November 2008

دریا و راهزنان‌اش

بخش دوم
بخش نخست اینجا
سعی شده بخش‌ها مستقل از هم باشند
*
« Sirius Star » نام ستاره درخشانی[+] در کهکشان خدا‌ست، که قرن‌ها رَه‌نمای ساربان‌ها در کویر و رَه‌گشای کاروان‌ها در مسیر، هادی کشتی‌ها هم‌چون فانوس و قطب‌نمای دریانورد‌ان در اقیانوس‌‌ها بوده است.
ما ‌فارس‌ها "ستاره تیر" یا "ستاره شباهنگ"‌اش می‌نامیم. عرب‌ها "شعرای یمانی" اش خوانند، "کوکبی در کلب‌الاکبر". و فرنگی‌ها "سیریوس استار"ش گویند.
تا زمانی‌که جی-پی-اس مد نشده و دریانوردی‌ی "فوق مدرن" امروزی باب نشده بود، ما دریانورد ها، برای هدایت کشتی‌مان در روز روشن، از آفتاب مدد می‌گرفتیم. و برای شکافتن قلب اقیانوس‌ها در شب، از ماه و ستارگان یاری می‌طلبیدیم..
حدود پنجاه سال پیش، زمانی که من آغاز به دریانوردی کردم، روش و سیستم هدایت کشتی‌ها در شب تا آن‌حد پیش‌ رفته بود، که لزوما نیازی به جستجو برای ستاره‌ای درخشان و روشن، به‌منظورتعیین مکان و (پوزیشن) کشتی نبود. گیرم ‌که، هرچه شب تاریک‌تر ستاره‌ روشن‌تر، ولی این تئوری، در عمل، مشکل ما را حل نمی‌کرد، زیرا زاویه بین ستاره تا افق، به‌عبارت دیگر ارتفاع ستاره تا سطح آب، آن‌جا که دریا آسمان را می بلعید، برای ما مطرح بود، که در شب تاریک، افقی دیده نمی‌شود! تا دلی به ستاره‌ای روشن برای جهت‌یابی گرم شود، هرچند از فضای شاعرانه‌‌اش لذت می‌بردیم.
هوای گرگ و میش، هنگام غروب آفتاب یا تا حدود پانزده / بیست‌دقیقه پس از غروب خورشید، تا زمانی که هنوز افقی در آن دور‌دست ها دیده می‌شد، مناسب‌ترین زمان اندازه‌گیری زاویه‌ ستاره‌ها است و در نهایت تعیین محل جغرافیایی سفینه.
فقط نام ستاره‌ها و جهت آسمانی‌‌‌شان را که "آزیموت"‌اش می‌نامند (Azimuth) [به عربی السموت، السمت] - "برای به‌طور میانگین حدود چهار تا شش ستاره" - و ارتفاع نسبی آن‌‌ها نسبت به افق، از پیش با فورمول‌های ریاضی محاسبه می‌کردیم. سپس با سکستانت[+] زاویه دقیق و حقیقی ستاره را نسبت به‌افق، با توجه به زمان (ساعت، دقیقه، ثانیه = کرونومتر)، اندازه می‌گرفتیم.
من اینک اما قصد تدریس علم آسترونومی ندارم، بل می‌خواهم بگویم "سیریوس‌استار"، یا "شباهنگ"، همانطور که می‌دانید، نام کشتی نفتکش سعودی‌است، که برادران عزیز راهزن سیاه‌سوخته پاپتی‌ی کشور گرسنه و مفلوک و آسمون‌جُل سومالی، بتاریخ پانزدهم نوامبر امسال، آن را ربوده‌ و به منظور باج‌گیری و اخاذی ازغرب، به همراه چند فروند کشتی دیگر، در لنگرگاه بندر ( آیل Eyle ) نگه داشته‌اند.
*
این کشتی 330 متری، که در طول و عرض - هم‌بُعدِ - یک ناو هواپیما‌بر است [+]، دو میلیون یُشکه نفت خام به ارزش تقریبی یک‌صد میلیون دلار بارگیری کرده است. دزدان دریایی این کشتی را در حدود 400 مایلی سواحل کنیا ربوده‌اند و تا دیروز 25 میلیون دلار باج برای آزادی‌اش مطالبه می‌کردند. تا به حال باج‌های دو - تا سه میلیون دلاری را دیده و شنیده بودیم؛ اینک اما به‌سبب بی‌عرضه‌گی غرب، 25 میلیون و در آینده نه چندان دور انشاءالله شاهد باج‌خواهی‌های 40 - تا 50 میلیون دلاری نیز خواهیم بود. تا زمانی ‌که غرب تکانی به‌خود بدهد و قانونی به‌تصویب برساند و کاری کارستان بکند، دزد های شریف نیز با زن و عیال و ده دوازده بچه و با پول‌های اخاذی‌شده، انشاءالله به‌ همین ممالک غرب مهاجرت کرده و در وانکوور کانادا یا در یوستون تکزاس، در برلین یا در لندن، ساکن و مقیم شده‌اند. و فرزند یکی ازهمین‌ها در آینده رئیس جمهور آمریکا و آن دیگری صدر اعظم آلمان خواهد شد.
بی‌هوده نیست آیت‌الله‌های ایران از جمله واعظ طبسی و رفسنجانی متحمل مخارج سنگین شده و عروس‌های‌شان را برای وضع حمل به آمریکا می‌فرستند! غیر قابل تصور است که نوه ونبیره واعظ طبسی، که من یادم می‌آید قبل از انقلاب برای امرار معاش روضه پنج تومانی یا حد اکثر ده تومانی می‌خواند، رئیس جمهور آمریکا بشود. یک‌بار زمانی که همین واعظ طبسی برای خود‌نمایی جرأت کرد و درانتقاد از دولت وقت نیمه روضه‌ای در لفافه خواند، ساواک کت‌بسته او را به‌تهران فرستاد و همین زندان رفتن‌اش بعدها راه‌گشا و کلیدی برای «شاه خراسان» شدن‌اش شد. همانطور که زندانی شدن عوضعلی کردان به‌جرم ازاله بکارت در بحبوحه انقلاب و فرارش از زندان، به‌دکتری از آکسفورد و پست وزارت در دولت ناب اسلامی ختم شد
*
چند روز پیش، همین جا تو آلمان،‌ حزب معروف " سبز‌ها" یک ترک(از اهالی ترکیه) متولد آلمان را به مدیر کلی خویش برگزید و او در یکی از نخستین گفتگوی رسانه‌ای‌اش تأکید کرد که زبان ترکی نیز باید درکنار زبان انگلیسی و فرانسوی در مدارس آلمان تدریس اجباری شود. خدا را شکر من در صد سال دیگر زنده نیستم! چون با این شتابی که ترک‌ها و عرب‌های بی‌دغدغه، در آلمان خوش آب و هوا و ثروتمند، در راستای زاد و ولد اسلامی و تولیدمثل انبوه اِعمال می‌کنند، تا آن زمان زبان آلمانی، تمدن و فرهنگ‌اش، انشاءالله بکلی برچیده شده است و به‌جای شنیدن نوای خوش سنفونی‌های بتهوون و موتزارت و ریچارد واگنر از تالارهای فرهنگ و هنر، صوت مؤذن و فریاد‌های الله و اکبر و نوحه و عزای حسینی از مناره‌های مساجد، که از هم‌اکنون مثل قارچ از زمین می رویند، گوش‌ها را، نوازش که چه عرض کنم، خراش خواهند داد.
اگر در صدر اسلام فقط بخشی از اروپا، با چماق و شمشیر، توسط مسلمین فتح شد، اینک فرزندان خلف‌شان تمام کشورهای اروپایی را یکی پس از دیگری با "دول‌" شان تسخیر می‌کنند.
*
هم‌کار و هم‌قطار نادیده و معروف‌ام، دریاسالار مایک مولن، فرمانده ستاد نیروهای مسلح آمریکا، از مهارت بالای دزدان دریایی شرکت کننده در حمله به نفتکش سعودی خبر داده است. او گفته است: دزدان دریایی کاری را انجام داده‌اند که (فن‌اش) را خوب بلد بوده‌اند‍! گویا این دریا سالار آمریکایی، مدرک دریا سالاری خویش را در جمهوری اسلامی از آقای عوض‌علی کردان یا از دلال آکسفورد خریداری کرده است!
شخص بنده، که بارها ناخواسته با راهزنان دریایی در چهار گوشه جهان تماس و درگیری داشته‌ام، به‌ این برادر دریاسالار متعهد می‌‌گویم: برارجان، یا بقول ما بوشهری‌ها: کُکا... برای ربودن یک کشتی غیر مسلح در آب‌های بین‌المللی، به‌یُمن حضور کشتی‌های جنگی بی‌بخارو بی‌کفایت شماها و دوستان‌تان، نه نیازی به مهارت بالا و نه احتیاجی به مهارت پایین است و نه ضرورتی به تخصص و تبحر و تمرین در جنگ‌های چریکی‌ست. و نه حاجتی به کاردانی و کار‌کشتگی و آگاه‌بودن از فن و فنون علوم دریایی و زمینی و هوایی و آسترونومی‌ست!
یک قایق تُند رو می‌خواهد و یکی دوتا تفنگ ساچمه‌ای. یا تفنگ "حسن موسی [+]. به‌انضمام مقدار زیادی ترس و دلهره انداختن تو شکم ناخدای کشتی و پرسنل‌اش، مثلا با بستن یک لچک به‌ سرطاس و انداختن یک چشم‌بند سیاه به چشم. خصوصا اگر ناخدا از نسل زردنبوی رنگ‌پریده‌ی اروپایی‌ باشد. و نه از جنس ایرانی‌ها‌ی زبل سرد و گرم چشیده‌ی آخوند دیده‌ی ضد ضربه، که به برکت دروغ‌گویی و حقه‌بازی و آدم‌کشی‌‌ی پیشوایان مذهبی‌اش از جن و پری که هیچ، ازغول بی‌شاخ و دُم و ازعفریته هفت‌سر هم نمی‌‌هراسد، چه رسد به چند تا دزد لِجمار و لعّوُض!
آری ... دریاسالار می‌داند قایق‌ها و شناورهای تُندرو و سبک، که به‌علت آبخور کم و عمق ناچیز‌شان روی آب پرواز می‌کنند، همیشه سریع‌تر از کشتی‌های بازرگانی یا نفتکش‌های سنگین هستند. ضمنا هر دریانوردی می‌داند وقتی دو شناور، در دریای صاف و بدون موج، یا با امواج خفیف، با سرعتی مساوی و یک اندازه، عرشه به عرشه، چسبیده به‌هم حرکت ‌کنند، مثل این می‌ماند که هر دو بی‌حرکت ایستاده‌اند. در این حالت می‌توانند، جهت نیاز، کالایی را بارگیری یا تخلیه کنند، تردد انسان‌ها را از یک کشتی به کشتی دیگر، به سهل‌ترین ‌وجه، ممکن سازند. نفتکش‌هایی که تا خرخره بارگیری کرده و ازعرشه‌ ( Main Deck) تا سطح آب فقط یک‌متر یا کمتر ارتفاع دارند، سهل‌ترین طعمه برای دزدان دریایی هستند.
بله... دزدیدن یک‌ کشتی آسان است، بویژه اگر نفتکشی حامل نفت خام یا حامل گاز یا حامل بنزین هم باشد، که با یک جرقه، پوف ....این نکته را نیز باید یاد آور شد که: در مدارس و در کالج‌های دریایی‌ی اروپا، آنجا که شهید‌شدن و شهادت‌طلبی مشتری و خریداری ندارد، به تک تکِ دانشجویان دریانوردی یاد می‌دهند و تأکید می‌کنند در برخورد با دزدان دریایی از هر گونه خود‌نمایی و پهلوان‌بازی و ریسک بی‌جا و تمایل به نوشیدن شربت شهادت پرهیز کنند. علاوه بر این دریانوردان روی کشتی‌های بازرگانی خدا را شکر مسلح نیستند(به هزار و یک دلیل)؛ ایضا ملوانان در چند و چون جنگ تن به تن و درگیری فیزیکی با افراد مسلح یا غیر مسلح، آن‌هم دزدان دریایی یا زمینی جان بر‌کف، که خدا را هم تحویل نمی‌گیرند چه رسد به ناخدای‌اش، تمرین و تبحر و تخصصی ندارند. مضاف بر این دزدان دریایی در واقع با کسی دشمنی خصوصی ندارند و در پی آزار دریانوردانِ از وطن آواره نیستند، آن‌ها به‌اصطلاح خودشان پینکه پینکه می‌خواهند، پول می‌خواهند، و برای این منظور به حریم خصوصی هر کس که امکان‌ حمله به آن را به‌دست بیاورند تجاوز می‌کنند. اگر فردی، انسانی یا حیوانی، در دست‌یابی به هدف مقدس‌شان سّد راه‌شان شد، خیلی راحت و بدون مکث یک گلوله تو مغزش خالی می‌کنند، حال می‌خواهد سفید باشد خواه سیاه، چینووی باشد یا جاپنی، آمریکایی باشد یا روسی، که گفته‌اند:
در ره منزل لیلی که خطرهاست تو را / شرط اول قدم آنست که راهزن باشی...
*
در کشتی بیش‌ از هر جای دیگر زاویه و گوشه و سوراخ و سُنبه برای پنهان‌کردن‌ پول و اجناس قیمتی وجود دارد، که هیچ دزد دریایی‌ و زمینی نا آشنا به کشتی، پیدایش نمی‌کند. حالا اگر دریانوردی پول‌‌اش را تو کشوی میز یا توی بالش و توی رختخواب یا تو اتاق یا کابین‌ جا‌گذاری کند تقصیر خودش است. کابین اولین جایی‌ست که آن‌ها طبق عادت و وظیفه در آن دنبال پول می‌گردند! از همه چیز که بگذریم دریانوردها در کشتی از مبلغ ناچیزی پول نقد برخوردارند، آن‌ها در طول خدمتِ نُه ماهه یا یکساله‌شان در کشتی، طبق قراردادی با شرکت کشتیرانی، 80 درصد از حقوق و مواجب ماهیانه را از طریق شرکت به حساب خویش، یا به حساب زن و فرزند، یا به حساب زن بدون فرزند، در بانکی در کشور محل اقامت، واریز می‌کنند
*
شنیده‌ام راهزنان باج را از 25 میلیون دلار به 15 میلیون کاهش داده‌اند، ضمنا چون با سرزنش و تهدید برادران دزد اسلامی شان در محل مواجه شده‌اند، که گفته‌اند: ما اجازه نمی‌دهیم نفتکش یک کشور برادر و مسلمان دزدیده شود، لنگر کشیده و لنگرگاه را ترک کرده‌اند
لاکن اگر از من بپرسید؟ می‌گویم همه این‌ تئوری‌ها به کنار؛ فراموش نکنیم این لقمه‌ی گلوگیر برای دهان برادران راهزن خیلی خیلی گُنده است! اگر در صورت عدم پرداخت باج، کشتی را منفجر یا غرق‌ بکنند، ساحل مملکت خودشان را به‌شدت آلوده کرده‌اند و فاتحه هر‌چه آب‌زی در آن نواحی‌ست خوانده‌اند و صد البته بهانه به‌دست کشورهای غربی می‌‌‌دهند، تا با تطمیع یا با تهدید دولت پرزیدنت عبدالله یوسف احمد، کماندوهای ضد خراب‌کاری خویش را برای قلع و قمع راهزنان وارد ماجرا کنند.
آیا راهزنان هوشیارند؟ آیا می‌دانند کارشان بازی با دُم شیر است؟ آیا ملتفت اوضاع جهانی هستند؟ من می‌دانم گرسنه و بدبخت‌اند ولی آیا راهزنی به شیوه آخوندی راه درست و مطلوبی در جهان امروزی است؟
*
بازهم مطلب تمام نشد و ادامه دارد...

Freitag, 1. August 2008

روانکاوی مگس

مگس متمدن، مگس لومپن. مگس احمق، مگس هوشمند. مگس اروپایی، مگس آسیایی. .
*
ما دریانوردها، با توجه به سفرهای دور و دراز مان به‌دور دنیا، چه بخواهیم چه نخواهیم، تجربیاتی کسب می‌کنیم، که سبکباران ساحل‌ها، فیض کسب‌ آن‌ها را ندارند؛ یا اگر داشته باشند کم‌‌تر از ما مرغانِ دریا به آن توجه مبذول می‌دارند و در آن غَور می‌کنند. یکی از این تجربه‌ها، تفکر در رفتار انسان‌ها و اندیشه در کردار حیوانات کره زمین است.
برای نمونه ما دریانوردها کشف کرده‌ایم، که روان‌شناسی‌ و اعمال «مگس»‌ و طریق برخوردش با انسان‌ها‌ در کشورهای مختلف، تناسب مستقیم دارد با آب و هوای محیط؛ و رفتار و سلوک مردم آن خطه!
یعنی ‌محیطی که مگس‌ها در آن رشد و نّمو می‌کنند، سر از تُخم بیرون می‌آورند، بال و پر می‌‌گشایند، پرواز را تجربه می‌کنند و در اِعمال تولید مثل و تکثر و تکثیر، موجب مزاحمت‌های عدیده برای انسان‌ها می‌شوند، در آن‌جا، در آن محیط،، چگونگی حالت جوی و عادت‌های اجتماعی‌ اثر مستقیم دارند بر رفتار مگس‌ها، به‌عبارت دیگر برخورد مگس‌ها با انسان‌ انعکاسی‌ست از محیط اجتماعی و جوی که در آن پا می‌گیرند ...به‌بخشید در آن بال می‌گیرند. مثلا مگس‌های اروپای شمالی، کانادایی و ایالت‌های شمالی آمریکا، یعنی آن‌جا، که هم‌مرز با کانادا هستند، در مقایسه با هم‌کیشان خود در کشورهای استوایی، رفتاری نسبتا ملایم‌، حتا می‌توانیم بگوییم مؤدبانه‌ و متمدنانه دارند و هر چه به قطب شمال نزدیک‌تر می‌‌شویم، این خصلت مثبت را فزون‌تر می‌بینیم. یعنی اگر مگسی در فرانسه، در آلمان، در نروژ، در انکوریج یا در مورمانسک، به غذای شما یا به خود شما نزدیک شود می‌توانید یکبار، یا حد اکثر دو بار دستی حواله‌ کنید یا روزنامه‌ای در هوا تکان دهید و عدم علاقه خویش مبنی برهم‌نشینی با وی را، به‌ این صورت یا به‌هرصورت که مایل باشید، آشکار سازید و آن حشره موذی، اگر نه به‌فوریت، که پس از حرکت دوم یا سوم دست، مثل بچه آدم، گور‌َش را گم می‌کند و سعی می‌کند حتی‌المقدور دیگر موی دماغ شما نشود و عطای لیسیدن مربای چسبیده به‌بشقاب‌‌ را به لقای تماس، نه‌چندان نرم، با مگس‌کُش می‌بخشد.
آن حشره، آن مگس، نا‌خود آگاه و از روی غریزه و در اثر هم‌نشینی با افراد متمدن، تفهیم می‌شود که این‌جا( در حاشیه بشقاب) جای نشستن برای او نیست و در صورت اصرار، به‌مصداق آیه‌ی شریفه‌ی انا للله و انا الیه راجعون، اگر حلق‌آویز نشود، دست‌ِ‌کم روی زمین پهن، یا روی میز ولو می‌شود.
مگس‌های کشور‌های غیر متمدن یا کم‌تر متمدن اما ( حالا نمی‌خواهم اینجا اسم ببرم!) به شیوه‌ی رفتار مردم همان ناحیه و همان حاشیه و همان محل‌‌ها، زمخت‌اند، کله‌شق‌اند، اصولا کله‌شقی‌‌ را به‌ارث برده‌اند و بد جور بی‌شرم، قبیح و سمج‌ بار آمده‌اند. ده ‌بار هم با دست پس‌شان بزنید باز بر‌می‌گردند و نه تنها بشقاب و فنجان، که لب و لوچه و چشم و بینی شما را هم تصرف کرده و خون‌تان را چنان به‌جوش می‌آورند، که، زبانم لال، با یک سکته‌ی کامل یا با یک انفارکت ناقص دست به‌گریبان می شوید و راه دیگری جز قتل و کشت و کشتار، ترجیحا با مگس‌کش، برای‌تان باقی نمی‌گذارند.
با دست نمی‌توانید آن‌‌ها را بکشید، چون مگس‌ها حرکت دست شما را به‌صورت " سلو موشن" می‌بینند و همیشه فرصت فرار دارند.
از مگس‌های بدعنق در کشورهای مختلف سخن گفتم. می‌پرسید کدام کشورها؟ نمونه بیاورم؟ خُب...مثلا کشورهای عربی، که مگس‌های‌شان هم مثل خودشان سماجت خاصی دارند و زبان سرشان نمی شود یا اصولا اهل هیچ‌گونه صلح و معامله‌ای نیستند، بیشترین مگس‌های انتحاری هم متعلق به همین ممالک و همین بلاد است. عرض کنم ... اممم ...دیگر اینکه کشورهای آفریقایی، یا آمریکای مرکزی و بعضی از کشورهای آمریکای جنوبی، یا مثلا بنگلادش، پاکستان (چه اسم بامسمایی!)، و از همه بد‌تر هندوستان، آخ و امان از دست مگس‌های هندی، که اگر دست و پا داشتند با لگد و سیلی به‌ جان شما می‌افتادند و اگر زبان داشتند می‌گفتند: هام چان تامارا هی کُرتانی مانتا چکری کنتا جانتا هی ... یعنی: جرأت می‌کنی مگس‌کش به‌طرف من پرت می‌کنی؟ باش تا حسابت را برسم!!... از همه‌جا گفتم از کشور آخوند‌زده خودمان هم بگویم.
چند سال پیش که برای دید و بازدید به‌وطن رفته بودم، هرجا، چه در رستوران‌ها چه در جیگرکی‌ها یا آب میوه فروشی‌ها و همچنین در منازلی که به‌مهمانی دعوت می‌شدم، مگس‌های وطنی امان از من می‌بریدند و شگفتا از این همه صبر و شکیبایی هموطنان و اقوام و فامیل که به‌واقع تسلیم محض این موذیان نفس‌بُر شده بودند! وقتی علت را جویا می‌شدم و می‌پرسیدم: شما این همه انسان‌های فرهیخته چرا حریف این دویست/سیصد مگس موذی نمی‌شوید؟ می‌گفتند: والله در زمان اون خدابیامرز؛ ما این‌همه مگس نداشتیم، و آنهایی را هم که داشتیم این جور سمج و بی‌حیا نبودند، زمانه عوض شده دیگه، چبکنیم؟!
بار دوم که به ایران رفتم، چون بار اول نوار چسبنده مگس‌گیر را در میهن اسلامی ندیده بودم، تعدادی از آن‌‌ها را با خود به سوغات بردم و به دوستان و به اقوام و فامیل هدیه دادم با کلی تعریف و تمجید از چسبندگی و لزجی این نوارهای ( Made in Germany )، که مگس‌ها را مثل آهن‌ربا به خود جذب می‌کند و تا مست و بی‌هوش‌شان نکرده ول‌شان نمی‌کند و چه و چه...
نشان به‌این نشان، در روزهای بعد، که اقوام و فامیل مرا به چلو مرغ و آبگوشت و ماهی‌پلو دعوت کرده بودند با چشم خود دیدم تنها یکی دو مگس کور و کچل و علیل و بیمار به نوارهای اهدایی چسبیده‌ و کلی مارا جلوی فک و فامیل شرمنده کرده‌اند.....
مدت زیادی طول نکشید تا فهمیدم با مگس‌های وطنی طرفم و از این نوارهای چسبنده‌ی ساختِ آلمان و ساختِ ژاپن و ساختِ روس و کره شمالی و کجا و کجا، تا دلتان بخواد فت‌و فراوون در آنجا، یعنی در میهن اسلامی یافت می‌شوند ولی مگس‌ها، هم‌رنگ جماعت شده و تحت تأثیر تربیت و آموزش اسلامی و تقلید از آخوند‌ها، بدجور مرد رند و موذی شده‌ و جاخالی می‌دهند. این‌جا بود که ملتفت کنایه و ایما و اشاره اقوام و فامیل شدم.
شبی خواب دیدم آسمان تیره و تار شده و سیل مگس‌ها تعقیب‌ام می‌کنند و من دوان دوان رو به‌سمت آلمان فرار می‌کنم ولی پاهایم کشش ندارند و یاری نمی‌‌رسانند. مگس‌ها گوشم را احاطه کرده بودند، وزوزوزوز کنان تو گوش‌ام فریاد می‌‌زدند: شما هفتاد میلیون نفوس آریایی حریف 250 هزار آخوند بی‌سواد نمی‌شوید و تو دهن یکی مثل شیخ خزعلی نمی‌زنید که می‌خواهد نوروزتان را به‌زباله‌دان تاریخ بسپارد و سیفونش را بکشد آن‌وقت نوار و دام چسبنده‌ی آلمانی سر راه ما مگس‌های ریقو می‌گسترانید؟ زورتان به‌‌آن‌ها نمی‌رسد حساب مارا می‌رسید؟ دیواری از دیوار ما کوتاه‌تر ندیده‌اید؟ هه ...؟ یکی‌شان رفت تو گوشم و باکمال پر رویی عربده کشید: حالا سوقات از آلمان با خودت می‌آوری؟
سپس همه یک‌صدا فریاد زدند: « ما همه سرباز توییم خزعلی... گوش به‌فرمان توییم جنتی ... وای به‌روزی که مسلح شویم... نوکر محمودی و رهبر شویم! وای اگر حکم جهادم دهند... ششلیک و یک جوجه کبابم دهند...»..
نفهمیدم این ارقام و این اعداد و این حرف‌های بودار را از کجا آورده بودند و چه کسی یادشان داده بود؟ خدا را شکر در همان حیص و بیص به‌علت فشار گوش بر بالش، بیدارشدم و نفس راحتی کشیدم. این همه در توصیف مگس‌ها‌ و شیوه‌‌ی مبارزه با آنها گفتم و نوشتم و در توجیه اعمال‌شان داستان سرودم تا کمی هم مقایسه کرده باشم رفتار آن‌ موذیان بی‌زبان را با کردار هزل‌‌نویسان سمج اینترنتی که مثل کنه به‌آدم می‌چسبند و تا با مگس‌‌کُش سراغ‌شان نروی ول‌اَت نمی‌کنند.
البته با این تفاوت که اگر مگس‌ها عیان ظاهر می‌شوند و آشکارا تو هوا بال و پر می‌زنند، این هرز‌ه‌گردها و هرزه‌گوهای بی‌پرنسیپ، در خفا، در پشت نقاب (Anonymous ) یا در پوشش اسم مستعار ِ تقی و نقی یا کبرا و صغرا به راستی به «ارگاسم Orgasmus» هرزه‌گویی و هرزه درایی می‌رسند، که با اجازه شما در پستی دیگر به شرح آن می‌پردازم.... یا الله.

Sonntag, 22. Juni 2008

آخوند‌ها چگونه مذاکره می‌کنند؟

تلفن زنگ می‌زند، «گونی» ست، با جناق را می‌گویم. شوهر‌خواهر شاتسی.
من نفهمیدم این اصطلاح با جناق از کجا گرفته شده و مشتق از چیست؟ چه کسی بی‌جناق است؟ که شوهر‌خواهرعیال می‌شود با جناق؟ خدا رفتگان ما ایرانی‌ها را بیامرزد، اگر از باجناق و بی‌جناق بگذریم، دستِ‌کم برای قوم و خویش اصطلاح و توضیحات روشن داریم. مثلا به خواهر پدر می‌گوییم عمه. به‌برادر پدر، عمو.
به‌خواهر مادر می‌گوییم خاله و به برادرش، دایی. همچنین پسر عمو، دختر خاله ... این‌جوری فوری مشخص می‌شود کی، ‌کی‌ست و هرکس چه‌کس‌ا‌ست و چه نسبت فامیلی با ما دارد؟ یا ندارد؟
این اروپایی‌ها اما فقط یک واژه یا یک اصطلاح دارند، که هم عمه می‌شود هم خاله. و واژه دیگری، که هم دایی و خالو می‌شود و هم عمو. "کازن" هم پسرعموست، هم پسرعمه، هم پسر خاله هست، هم پسر دایی... بقیه فامیل نیز به همچنین...
*
بعله، گونی بود زنگ می‌زد. اسم حقیقی‌اش "گونتر Günter " است. ما بوشهر‌ی‌ها اما برای تسهیل در گفتار اسم‌ها را کوتاه می‌کنیم.
مثلا محمد می‌شود "منو"، ‌غلامرضا را می‌گوییم " غلو" ، "غلامعلی" را می‌گوییم "غُلملی" سکینه می‌شود "سکو"، شهربانو "شهرو"، رمضان "رمو" الا آخر... گونی" نیز مثل من یک دریانورد بازنشسته است و از موج‌‌ و توفان‌ رها شده.
او با عیال‌اش، به‌انضمام فرزندان و نوه‌‌ها، در فاصله دویست کیلومتری شهرما زندگی می‌کنند.
گونی می‌‌پرسد: هفته‌ی دیگه که می‌آیی؟
خوشم می‌آید از این آلمانی‌های بی‌شیله پیله. به‌جای اینکه ‌ربع‌ساعت حال و احوال من و چگونگی کیف و مزاج جد و آباء‌ و فک و فامیل‌ام را بپرسد، صاف و ساده، پس از یک خوش و بش مختصر و مفید، می‌رود سر اصل مطلب.
می‌گوید: از جمله شرکت کنندگان در جشن،(تولدش)، دوستانی هم دعوت شده‌اند، که تو آنها را نمی‌شناسی ولی در فاز و فرکانس خودت در حرکت‌اند و در مجموع از هم‌صحبتی با آنها لذت خواهی برد. آن‌ها نیز مشتاق دیدار و آشنایی با تو هستند.
با توجه به دوری راه و گرفتاری‌های روزمره و کمی هم بی‌حوصله‌گی، یه‌خورده هم تنبلی، سعی می‌کنم بهانه و عذری به‌تراشم.
می‌گویم: لیبر گونی، گونی عزیز، به دو دلیل مرا معذور بدار. نخست این‌‌که توی این جور مراسم‌، سور و ساط و بند و بساطی رو براه است، که معصیت‌پذیرند و جهنم‌مکان می‌کنند آدم را، که چندان باب طبع من پرهیزکار نیست.
نفهمید منظورم چیست؟ ساکت ماند. آخه ما ایرانی‌ها، برخلافِ فرنگی‌ها، به‌جای این‌که برویم سر اصل مطلب، نخست زیگ زاگ، حاشیه می رویم.
ادامه دادم: منظورم بساط مشروب و رقص و آواز است و همانطور که می‌دانی من مسلمانم، حاشا، به‌دور از این طیف معصیت‌های صغیره و کبیره، خصوصا که این ام‌الخبائث در ولایت شما خاج‌پرست‌ها، عجیب طعم و مزه هوش‌ربا و آخوندپسندی دارد و آدم را وسوسه می‌کند... تو را به حضرت عیسای مسیح‌ات و به‌ روح مادر روحانی« ننه تره زا»ی معصوم‌ات سوگند می‌دهم، ما را خسرالدنیا والآخره مکن!
حرفم تمام نشده بود که زد زیر خنده... صدای قه قه‌اش، که از ته دل می‌آمد ، گوشم را کر کرد. نمی‌دانم چه‌قدر طول کشید تا آرام گرفت.
عطای بیان دلیل دوم‌ام را، به لقایش بخشیدم.
*
قانع‌ام کرد و قرار شد با عیال برویم.
هرچند رانندگی عیال خوب است، خیلی هم خوب است، ولی باب طبع من دریانورد نیست. با این‌حال توانست قانع‌ام کند خودش رانندگی کند. می‌ترسد آقا، می‌ترسد، از سبک رانندگی من می‌ترسد. می‌گوید ماشین، کِشتی نیست، خیابان‌های صاف و صوف و آسفالته هم موج دریا نیستند. می‌خوای به‌جنگی، برو روی کشتی‌ات به‌جنگ!
*
خدا عزت‌اش را زیاد و عمرش را دراز فرماید. از اون آلمانی‌های صد درصدی‌ست، که اگر توفان نوح هم به‌‌وزَد، کاری خلاف قانون انجام نمی‌دهد. اگر رئیس پلیس فدرال، در معیت حضرت رئیس جمهور نیز از وی تقاضا کنند از چراغ سرخ بگذرد، محال است از چراغ قرمز عبور کند. اگر مأمور پلیس‌ با گچ، خط سفیدی روی آسفالت بکشد و بگوید از این لحظه عبور از این خط ممنوع است، غیر ممکن است دست از پا خطا کند و لاستیک ماشین‌اش را آن‌ور خط بگذارد. تا کنون چند بار تصادف داشته است. در یکی دو مورد‌اش می‌دانم که اگر پا روی گاز (نه‌ترمز) می‌‌زد و سرعت را، همان لحظه، از 60 به 100 یا به 120 کیلومتر می‌رسانید، به احتمال یقین آن تصادف صورت نمی‌گرفت. ولی لعنت به این مقرراتِ دست و پا گیر! و فریاد از دست این آلمانی‌های مقرراتی.
قانون، قانون است! روی تابلو نوشته شده: حد اکثر سرعت 60 کیلو‌متر و نه بیشتر. مقصر اون یکی‌ست که حکم تابلوی " گردش به‌چپ ممنوع" را رعایت نکرده است.
من خود بارها ایرانی فکر کرده‌ام، یعنی اگر کسی حق تقدم را، بر خلاف قانون، از من گرفته‌است، بزرگواری کرده به‌روی خود نیاورده‌ام، اجازه داده‌ام رد شود. برود، چه ایرادی دارد؟ آسمون که به‌زمین نمی‌رسد! شاید عجله دارد، شاید بچه‌اش مریض است، شاید با زن‌اش دعوایش شده اوقاتش تلخ است، تا زمانی که خطر جانی برای من به‌وجود نیاورده است گاز بدهد، برود. ولی این آلمانی‌ها می‌زنند پدر ماشین‌ات را در می‌آورند. می‌گویند حق تقدم با من بوده است.
*
بگذریم، عیال مقرراتی طول راه را به‌جای یک‌‌ساعت معمول، تقریبا دو برابر طی می‌کند و در صورت غُر زدن من این ضرب‌المثل را تحویل‌ام می‌دهد که: «دیر رسیدن به‌تر از هرگز نرسیدن است».
*
مجلس گرم است، همه می‌گویند و می‌خندند و از زندگی و از زنده بودن لذت می‌برند. نه کسی از مأمورین امر به‌معروف و نهی از منکر می‌ترسد و نه باکی‌ست از جندالله و نه ترسی‌ست از خواهران زینب. فراموش نمی‌کنم حرف یک هم‌کار، یک کاپیتان آلمانی را، که در یکی از بنادر آفریقایی هم‌صحبت شدیم. او با اشاره به‌بدبختی‌های موجود در قاره آفریقا و نارسایی‌ها و تنگناهای فراوان در کشورهای آسیایی، دایم تکرار می‌کرد: خدای را شکر در آلمان به‌دنیا آمده‌ام. و من با شرکت در مجامع شاد و آزاد و زندگی در آلمان، در دل می‌گویم خدای را شکر، هم‌اینک در ایران بلازده زیر سلطه آخوندها نیستم.
*
در جمع میهمان‌ها فردی (آلمانی)، با موی جوگندمی، باب صحبت را با من باز می‌کند. عجیب به‌تاریخ گذشته و حال ایران مسلط است! خوشحال می‌شوم کسی هم‌صحبت‌ام شده، که می‌فهمد چه می‌گویم. ولی گذاشتم بیش‌تر او به‌سخن آید. می‌گفت دوستی یا آشنایی یا فامیلی دارد ( یادم رفته کدامش)، که عضو هیأت اروپایی شرکت‌کننده در جلسات مذاکره غنی‌سازی اورانیوم و مسأله کنترل آژانس بین‌المللی بر برنامه‌های هسته‌ای (جیم الف) است.
وی از قول دوست یا فامیل‌اش از شیرین‌کاری‌های هیأت اعزامی کشور گل و بلبل در اروپا نقل قول‌هایی می‌کرد، که خاطره اعمال سفیران و فرستادگان و دیپلمات‌های یکی دو قرن پیش دوران قاجار را در ذهن‌ زنده می‌کرد.
می‌‌گفت: هیأت ایرانی بجای حضور در وقت مقرر، همیشه با تأخیر فراوان و دیرتر از موعد مقرر سر میز مذاکره حاضر می‌شدند و هیچ متوجه نبودند کار ناشایستی انجام می‌دهند، یا متوجه بودند ولی عنایتی به‌آن نداشتند. اصولا ارزشی برای وقت و زمان قایل نبودند. چه بسا سعی داشتند با تأخیر در حضور به‌موقع، ارزش وجودی خویش را بالا ببرند.
متوجه شدم علی‌رغم آشنایی با ایران و ایرانی و مطالعه در تاریخ وطن‌ام، چیز زیادی از کلک آخوندی حالی‌اش نیست. نه خودش، نه فامیل‌اش، که سرگرم نقل‌قول از وی بود. و من این را به‌حساب زرنگی آخوندها می‌گذارم، که سر شیطان بدبخت هم کلاه می‌گذارند، چه رسد به‌آلمانی‌های زودباور!.
*
نقل می‌کرد از فامیل‌اش که: هر چند همین دیروز، مفصل، با هیأت ایرانی مذاکره کرده بودیم ولی در روز بعد و در ادامه نشست، گویا یک سال است همدیگر را ندیده‌ایم! با آن ریش و پشم نتراشیده‌شان ما را بغل می‌کردند و ملچ ملوچ بوسه‌های آب‌دار از گونه‌های ما می‌ربودند و بی‌وقفه از تک تک ما می‌پرسیدند: حال شما خوبه؟ ای‌شالا سلامت هستین؟ حال شما که الحمدوری‌‌لله خوبه! بچه ها هم که خدا را شکر همه سالم و سر حال هستند؟ ملالی ندارند؟
می‌گفت: لابد چون زن‌ در جمهوری اسلامی آدم محسوب نمی‌شود، در احوال‌پرسی هم جایش خالی‌ بود. از همه اقوام و فامیل ذکور حال می‌پرسیدند جز از مؤنثین.
*
این اروپایی‌های بی‌نوا‌ نمی‌دانند منظور از «بچه‌ها »، ضعیفه‌ي محقّره، مکرّمه، معفّفه، یعنی مادر بچه‌ها نیز شامل است و جزو ابواب‌جمعی محسوب شده است. نمی‌دانند در "اورینت" امری‌ست ناپسند، آدم عیالِ طرف را، به‌نام بر زبان بیاورد و حال و احوالش را جویا شود. این عیب است، زشت‌است. در قبایل بدوی مملکت یمن، یا در بیابان‌های داغ عربستان، حتا ممکن‌است سراغ زن طرف را گرفتن، خون بپا کند.
در کشورهای مسلمان از کسی نمی‌پرسند: زن‌ات حالش چطوراست؟ سر حال است؟ چاق و چله است؟
و این هیأت ایرانی هم نا سلامتی مسلمان‌اند، حجب و حیا دارند و با توجه به تربیت اسلامی، آخوندی، نمی‌آیند با چشمکی از یک آلمانی بپرسند : «چگونه به خانم شما می‌رود؟»
*
آلمان‌ها وقتی می‌خواهند حال کسی را بپرسند می‌گویند:? Wie geht es Ihnen
کسانی که با زبان آلمانی آشنا هستند می‌دانند که ترجمه‌ی لغوی این جمله هست: چطور به شما می‌رود؟
*
میهمان با جناق می‌گفت: در پاسخ به سؤال، در باب دلیل تأخیر حضور بر سر میز مذاکره، اعضای هیأت می‌گفتند: میستر جان! ما مسلمانیم، صبح سحر برای ادای نماز بلند می‌شویم و بعد از دعا و نیایش دوباره می‌خوابیم. ما مثل شما نیستیم که به فکر قیامت و آخرت‌‌مان نباشیم! آدم وقتی آخرت‌اش را از دست بدهد دیگر سانتری‌فوژ و نوترون و پروتون و الکترون به‌چه دردش می‌خورد؟
می‌گفت: پس از تأخیر فراوان، سر انجام که مذاکرات شروع می‌شد نخست نیم‌ساعت تا یکساعت به مطالعه و مرور آن‌چه تا آن زمان گذشته بود می‌پرداختند یا به تهران تلفن می‌زدند و کسب تکلیف می‌کردند و آن گاه موقع نهار و نماز ظهر می‌رسید. در نتیجه هر روز همین‌طور بی‌ثمر می‌گذشت و معلوم بود که به عناوین مختلف سعی در کشتن وقت و کش‌دادن جلسات دارند.
می‌گفت: ما تحقیق کردیم و دانستیم مسلمان‌ها در روز پنج‌بار نماز می‌گذارند که بخشی از آن دیر وقت بعد از ظهر و یا در شام‌گاهان است که ارتباطی با جلسات ما ندارد ولی هیأت ایرانی اصرار داشتند که ما با مسلمان‌های دیگر فرق داریم و به نمازهای پنج‌‌گانه بسنده نمی‌کنیم ما نمازهای دیگر هم داریم مثل نماز زلزله و نماز بارش باران و نماز وحشت و نماز میت و نماز کافله.
لاکن تا آنجا که من می‌دانم ما نمازی به نام نماز قافله یا کافله در اسلام نداریم. احتمالا منظورش نماز "نافله" بوده است .

یک آخوند در حال غنی‌سازی پلوتونیوم


به هر حال آقای آلمانی از قول فامیل می‌گفت: ما به آن‌ها، به ایرانی‌ها، دل‌داری می‌دادیم که شماها نترسید! ما اینجا، در شمال اروپا، گسل‌های زلزله خیز نداریم یا اگر داشته باشیم به‌دلایل ژئو‌لوژی و با توجه به علم‌الارض، خفیف و بی‌خطر هستند! هم‌چنین لازم نیست از چیزی و از کسی وحشت داشته باشید! ما از شما حفاظت می‌کنیم. باران هم تا دل‌تان بخواهد اینجا به‌حد اشباع می‌بارد به‌نحوی که اکثرا با جاری شدن سیل همراه است، کسی هم تا حالا در بین ما نمرده که شما نماز میت برایش بخوانید.
آنچه را هم که شما در رابطه با غسل‌های متعدده یومیه می‌فرمایید، خوب می‌توانید صبح زود که بیدار می‌شوید مثل ما دوش بگیرید، همه گونه وسایل و امکانات بهداشتی در هتل موجود و رایگان در اختیار شما هست.
*
یکی از حضار، که به‌حرف ما گوش می‌داد رو به‌من گفت: فلانی می‌دانی چیه؟ پیش خودمان بماند، من حدس می‌زنم این آخوند‌های ایرانی‌ کلک می‌زده‌اند و بهانه‌تراشی می‌کرده‌اند، می‌خواسته‌اند تا دست‌رسی به بمب‌ هسته‌ای زمان بخرند.
و من با دهان باز شگفت زده ‌گفتم: نه ؟!؟ عجیب دُم‌بریده‌هایی هستند این آخوندها !!!
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes